ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 17 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

فردا تو می آیی

                                                 دوستت دارم ! گلایه از تکراری بودنش نکن مشکل از من نیست تو زیادی دوست داشتنی هستی یکتای عزیزم فردا از بیمارستان مرخص میشه .. خدایا شکرت   ...
29 مرداد 1393

مرغ عشق

قصه از جایی شروع میشه که    ایلناز جون از وقتی خوب و بد روزگار و فهمید .. علاقه مند شد به پرنده ها و هر بار با شنیدن این جمله که این مغازه، مغازه پرنده نفروشی هست   .. نه پرنده فروشی و مجبور به عقب نشینی میشد از قضای روزگار دیگه از دیروز (26/05/1393) مغازه پرنده نفروشی عنوانش به مغازه پرنده فروشی تغییر کرده   حالا چه جوری ؟؟؟ ** فقط با خرید 2 مرغ عشق از پرنده نفروشی به پرنده فروشی ملقب شد ** &...
27 مرداد 1393

2 ماهگی ریحان عسلی

ریحان عسلی .. عمه ای دو ماهگیت مبارک باشه ..   ادامه مطلب ( قسمت دوم خاطره ی روز تولدت) خلاصه کجا بودیم ؟؟؟       من اینجا نقش میرزا بنویس رو دارم  اولین نفری که بغلت کرد .. مامان ایلناز بود ( تاکید کرده ذکر بشه )     اولین لباسی که به تن قشنگت پوشوندن رو مامان یکتا تنت کرد .. عمه های دیگه هم که از طریق واتس آپ دیده بودنت .. بجز مامان آرش و (مامان امیرضا  ) که واتس آپش ق...
14 مرداد 1393

آدرس جدید

از امروز خاطرات عسلی ها اینجا نوشته میشه ..  http://golha1393.niniweblog.com علت اینکه ترجیح دادم وبلاگ مجزا و اصلی گل ها رو راکد کنم اینه که دیگه این توانایی رو از خودم نمیبینم که جدا خاطرات رو ثبت کنم پس تصمیم گرفتم که در یک وبلاگ کلی خاطرات  ثبت بشه .. ان شاء الله جز خوشی هیچی نوشته نشه .. الهی آمین      پروردگارا آرامش را همچون دانه های برف آرام و بیصدا به سرزمین قلب کسانیکه برایم عزیزند بباران ...
10 مرداد 1393

عکس یایا

امروز ظهر یکتا گلی با باباش اومد خونمون .. یه عکس 3.4 دستش بود و من نمیدونستم کیه ..     باباش ازش پرسید : یکتا این عکس کیه ؟؟؟   اونم گفت : یایا (رویا)   یعنی از تعجب دهنم وا موند .. بابا محسن گفت من خودمم تعجب کردم که شناختت .. آخه این عکس مربوط به 5 سال پیش بود و اون موقع قیافه ام جور دیگه ای بود چطور منو شناخته بود و این وسط عمه  بزرگه ی حسود از حسادت داشت میمرد       باشد که رستگار شود    ...
8 مرداد 1393

خاطره ای از 23 اردیبهشت (روز پدر)

ایلناز و آرش طبق هر سال برای پدرانشون گل خریدن برای هدیه به مناسبت روز پدر   و ایلناز خانوم تصمیم گرفت که برای بابابزرگ هاش که فوت شدن هم گل بخره + عمو که اولین سالی بود که روز پدر بین ماها نبود .. روحشان شاد   و آرش هم این تصمیم رو گرفت ولی با کمی تفاوت به این صورت که ایلی برای هرکدومشون یه دسته گل جداگانه خرید ولی آرش یه دسته گل خرید و اول گذاشتش رو مزار بابای من .. بعد روز مزار عمو ... اخرشم برش داشت برد گذاشت رو مزار مامانِ باباش       خدایا منو این همه خوشبختی محاله                   ...
7 مرداد 1393

این روزها

ایلناز و آرش و کل کل های واتساپیشون در مورد کشتن مرغ و خروس .. مرغی که متعلق به ایلنازه و خروسی که متعلق به آرش  ایلناز : برای داداش شکلک یه مرغ فرستاده که توسط گربه ها محاصره شده  آرشی: در جوابش شکلک یک مرغ فرستاده با چاقو و یه تیکه گوشت کبابی که مفهومش اینه که مرغ خودتو میکشیم   فداشون که روز به روز بلاتر میشن عشقای خاله  اون روز تصمیم گرفته بودن موتور بخرن و  با موتور منو زیر بگیرن    یکتا گلی هم که ماشالا وقتی میاد انگار سونامی زده به خونه  هی میگه یایا آلایش (رویا آرایش) .. و از دسش لوازم آرایشی هام نابود شده ...  ریحانه بلا هم که شیطونیاشو فکر کنم برام جمع کرده فقط م...
6 مرداد 1393